ابن بابویه وقطب راوندی از ابن عباس روایت کردهاند، که حق تعالی، جرجیس را پیامبر گردانید و او را به سوی پادشاهی که در شام بود (به نام داذانه)فرستاد تا او را از بت پرستی نهی کند. او در سرزمین موصل به دست حاکم جباری به نام داذیانه گرفتار شد. چون بت و صنم "داذیانه" به نام" افلون "را سجده نکرد به انواع عقوبتها او را می کشتند اما به فرمان الهی زنده می شد تا آنکه عذابی در رسید و همۀ کافران را از میان برداشت. عطار می نویسد:«او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند.
جر جیس خلیفه داود بود در قوم ریان و به ایشان زبور و تورات وخدا پرستی می آموخت. ملک ریان بت پرست بود واز آن بیم داشت که اعتقاد به خدا قومش را پراکنده کند وسخت بی رحم بود . او به جرجیس پیغام داد كه یا از میان ما بیرون رو یا ترا به عذابی سخت می کشم . جرجیس گفت کار ما را ببین که پیغمبران چون از کافران امید بر می داشتند بر ایشان عذاب نازل می کردند ومن عذاب نازل نمی کنم می خواهند مرا به عذاب بکشند .
اما من بر کسی نفرین نمی کنم وخدا هم مرا نگاه میدارد .به ملک ریان بگوئید که خداوند جرجیس را تا هروقت کارش تمام نشده نگاه می دارد .ملک ریان گفت ببینیم تا چگونه می دارد. دستور داد جرجیس را از بالای یک عمارت بلند بر زمین انداختند .
جرجیس بر زمین آمد وراست روی دو پا ایستاد وگفت ای مردم خدارا بپرستید که این ملک ریان نادان است .
ملک ریان جرجیس را در آغل شیران و پلنگان انداخت و دید ند که شیران وپلنگان چون گوسفندان با جرجیس مدارا میکنند ملک ریان خشمناک شد ودستور داد جرجیس را در آتش افکندند اما باران گرفت ومرد م دیدند که جرجیس زنده است و مرد م را موعظه می کند .
ملک ریان گفت میدانم چکنم اورا در چاه بیدازیدوجرجیس از چاه بیرون آمد بایک خبر خوب برای مرد م،که این چاه چاه یک قنات متروک است که آب بسیار دارد ومردم به جرجیس خوشبین تر شدند وبعضی از مرد م به او ایمان آوردند .جرجیس را با سنگی که بپایش بستند در دریا غرق کردند اما یک اره ماهی بند سنگ را برید وجرجیس با دامنی از مرواید از دریا در آمد .
ملک ریان مومنان را به کشتن تهدید کرد وازاین آیات تعجب می کرد اما لجباز بود و چنین میدانست که جرجیس نفرین نمی کند دستور داد او را در میان کنده درختی کردند و آنرا آتش زدند . جرجیس از آنهم نجات یا فت اما وقتی دو باره بنزد مردم بر گشت و همچنان ایشان را سنگدل دید با خدا مناجات کرد و گفت خدا یاتو دانی که چندین سا ل است بر جفای ایشان می باشم وصبر می کنم .وایشان کافر ی می کنند دیگر مرا شهادت روزی کن واز ایشان مومنان را پیروزی ده و کا فران را هلاک کن که بد مردمی هستند.
چون جرجیس از دنیا برفت عذاب خدا نازل شد وملک ریان وکافران را از میان برداشت ومومنان راباقی گذاشت واز میان پیغمران تنها جرجیس بود که چون قوم گمراه را به عذاب کیفر داد خودازپیش به رحمت پروردگار پیوست
گویند تا 550 سال بعد از حضرت عیسی(ع) رسولی(پیامبر با کتاب) فرستاده نشد. در این دوره که فترت نامیده میشود از سوی خداوند پیامبری برای هدایت مردمان فرستاده میشد ولی تنها پیامبر اولوالعزم پس از حضرت عیسی(ع) حضرت محمد (ص) بود. در این فاصله (همون دوره فترت)پیامبرانی فرستاده شدند که از جمله ی آنها میتوان به حضرت جرجیس(ع) اشاره کرد.
عطار می نویسد:«او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند...!
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین